آیا پسماند یک دغدغه نه است؟ اگر معدودی از بزرگان محیط زیست و دو سه تا جوانمرد گروه ما بگذریم میشود تا نوددرصد پاسخ را مثبت دید.
کافیست چرخی در صفحات اینچنینی بزنیم و نگاهی به کامنتها بیندازیم تا متوجه شویم که در موارد متعددی خرید فله پاکیزه با عدم مشارکت مردان مواجهشده و ن سبزاندیش را با دردسر مواجه کردهاست.
اولین توصیه، دراین مورد این است که خریدها را هم خودتان به عهده بگیرید! خب شدنی است احتمالا؛ اما ما دختران یزدی حوا میدانیم که وقتی تنها و تنها مشارکت مردانمان در کارِ خانه، خرید است این آخرین سنگر را نباید به سادگی ببازیم! پس چه باید کرد؟
تجربه زیستهام میگوید: خیلی از آدمها چه مرد و چه زن علاقمند نیستند مجری دغدغههای دیگری باشند؛ بنابراین پلان را چنان بچینید که این مساله دغدغه خودشان بشود یا تصور کنند که شده!
میشود؟ تا حدودی آری! اگر در انتخابتان اشتباه اساسی نکردهباشید تا حدودی میشود!
این حدود برای ما با رژه ریتمیک ملایم من روی اعصاب و اندیشه آقای مربوطه برای میوهها خشکبار لبنیات و.تقریبا زود میسر شد! انصافا مانیفستهای اخلاقیش و دل خیرخواه و بیآزارش هم کمک کرد.
قرار ما چه بود؟ نوشتن لیست خرید و تهیه کیسه پارچهای و ظرفهای دردار با من و خرید بیپسماند با او و البته تشویق و ابراز احساسات اغراقشده و صادقانه و صمیمانه و قلبی هم دوباره با من!
اپیدمی آیه زمانی آمدهبود که تحریمهای کله نارنجی داشت حساب جیبها را میرسید و جاهایی مثل فروشگاه آبحیات برای ظرف روغن و ارده تخفیف خوب و آشکار میدادند.
اما از همان روزها خیلی قاطع و مردانه و جذاب درآمد که: ببین به منطقه پروتئین وارد نشو که خط قرمز من است! من هرگز برای خرید گوشت و مرغ و ماهی ظرف نخواهمبرد! هرررگززز!
سه تا ر و سه تا ز زور زیادی داشت و انصافا مرا ترساند.
از آنجایی که تکنیکم هم کمکم لو رفتهبود کاملا مراقب بود که با لبخند و ملاحت و.گول نخورد.
مساله این بود که حالا دیگر قضیه حیثیتی شده بود و حتی اقدام خودم برای خرید هم شدهبود خط قرمز.
این ظلم و ستم ادامه داشت تا اینکه یک روز به سختی از کسی رنجیدهبودم و داشتم با حرص و ولع غصه میخوردم. چنان تاثرهایی زیاد برایم پیش نمیآید این بود که دلش برایم سوخت و پیشنهاد پیادهروی داد. من هم که در همان حالت غم و اندوه جدید حواسم به مصائب مزمن هم بود ظرف دردار بزرگ را انداختم توی ساک و با اشک گوشه چشم راهافتادم.
در مسیر کمکم متوجه خدعهام شد، بعد شروع به سخنرانی کرد که فروشنده قبول نمیکند سرش شلوغ است.اصلا چرا همهی زحمت این سیاره گردن ما باشد؟ من چی گفتم؟ لبخند+سکوت
رسیدیم به مغازه. گفتم: شوما فقط کارت بکش!
-آقا! من با این ظرف خرید میکنم از نظر شما که مشکلی نداره؟
نگاه عاقل اندر خری به من کرد انگار که مثلا گفته باشم ببخشید شما ناراحت میشی اگر کتونی من بندی نباشه؟! گفت: معلومه که نه.چه فرقی میکنه؟
اینطوری شد که برای اولین بار مرغ را بدون کیسه و راحتتر از هر مورد دیگری خریدیم. چرا؟ چون وزنکشی آن قبل از خردکردن بود و کاملا مستقل از ظرف و اصلا به صفرکردن ترازو نیازی نداشت. فروشنده با خوشرویی تمام و بدون هیچ اما و اگری خریدم را توی ظرف ریخت و تمام!
البته ما دختران یزدی حوا حواسمان هست که کلا آقامون زیادی ضایع نشوند این بود که از مغازه که بیرون آمدیم بدون صحبت خاصی راجع به خرید برگشتیم به غم و غصه خودمان.
از آن به بعد برای خرید مرغ و ماهی و. هم جمله قشنگ "ظرف بده برم بخرم" را شنیدم. الحق که تولید نکردن کیسه چرب و چیلی و آلوده و بازیافتناپذیر واقعا ارزش این مقاومت مدنی را داشت.
حالا میریم منبر:
۱-برای مصرف یک یا دوبارتان خرید کنید و انباشته نکنید و ببینید چقدر زندگی آسانتر و غیر احمقانهتر میشود.
۲-لبخند بزنید!
۳-بیان کنید نه دستور بدهید نه خواهش کنید!
۴-کاری را به همسرتان تحمیل نکنید! عیب است! خوبیت ندارد! اگر کردید به رویش نیاورید تا نفهمد یا به رو نیاورد که مورد تحمیل واقع شدهاست.
۵-جیک و پوک زندگیتان را در اینستا ننویسید!
درباره این سایت